*اول از همه بگم برای درک کردن بهتر حس و حال این پستم آهنگ رو اگه میتونید گوش بدید :) 

 

 

بچه که بودم وقتی به مرگ پدرومادرم فکر میکردم بغضم میگرفت تاب اوردن در برابر همچین افکاری سخت بود اونم وقتی که سقف ارزوهام پر از روزهایی بود که بوی وجودشون رو میدادن.

اما همیشه برای آروم کردنم بهم میگفتن که به آسمون نگاه کن پر از ستاره است وقتی که ما بمیریم جزئی از آسمون میشیم تا هر شب وقتی همه جا تاریک میشه حواسمون به تو باشه  :)

بعد از اون وقتی از دوباره اون فکر از ذهنم گذر میکرد کمتر بغض میکردم.

کمتر ناراحت میشدمبعد از اون ذهنم درگیر آسمون شده بود به این فکر میکردم که چند نفر مثل پدرومادرم به کسایی که دوستشون داشتن وعده ی اینو دادن که پس از مرگ هم از اون بالا نگاهشون میکنن؟

یا وقتی اون بالان حوصله شون سر نمیره؟

یادمه که یک شب یه برگه و خودکار برداشتم و رفتم پیش دوستم بهش گفتم میای باهم بریم ستاره ها رو بشماریم ؟

یه پوزخند زدو گفت مگه میشه ستاره ها رو شمرد؟!وبعدش گفت که نمی تونه بیاد.

رفتم روی سکو نشستم و به  آسمان نگاه کردم و شروع کردم به شمردن به صد نرسیده بودم که خسته شدم.سحر راست میگفت اونقدر ستاره ها زیاد بودن که نمیشد شمردشون.

بعدش به این فکر کردم که تعداد ستاره ها زیاده اما اگه از تعداد آدما کمتر باشه چی!

اونوقت کی حواسش به این همه آدم روی زمین هست ؟

یا ستاره هایی که کمرنگ شدن نکنه که کسی دوستشون نداشته برای همینه که دارن میرن!

برای همین هروقت پدرومادرم اجازه میدادن میومدم و توی حیاط میشستم و با سواد کمی که داشتم سعی میکردم براشون داستان بخونم :) 

اگرم کم میوردم از آرزوهام و کارتون هایی که دیده بودم میگفتم یا به نقاشیِ کتاب داستانم نگاه میکردم و هرچیزی که به ذهنم میومد میگفتم و تعریف میکردم تا سرگرمشون کنم و کاری کنم که نرن.

سالها رو با این فکر گذروندم تا اینکه یه روز با مامان و بابام قهر کردم و گفتم شما به من دروغ میگید و میخواید یه روزی تنهام بزارید چون اگه وقراره همیشه پیشم باشید پس چرا ستاره ها صبحا تو آسمون نیستن؟

اونا گفتن هستن اما ما نمی بینیمشون و وقتی چیزی رو نمی بینیم نشون دهنده ی این نیست که وجود نداره اما من حرفشون رو دیگه باور نکردم و بعد از اون دیگه هیچوقت باستاره ها حرف نزدم 

بعد از مرگ بابابزرگم یاد اون روزا افتادم و فکر میکردم اگه واقعی باشه پدر بزرگم الان جزئی از ستاره های  آسمونه  الانم حواسش به همه ی مااست مثل همیشه.

 

پی نوشت 1

بچه که بودم دید خیلی متفاوت و عجیبی به همه چیزداشتم که البته پدرو مادرم نقش کمی در این مورد نداشتن!

پی نوشت 2

اینقدر این آهنگ سیمین غانم رو دوست دارم

هر وقت به آسمون نگاه میکنم یاد آهنگش میفتم :)

 

 

من مثل تاریکی !تو مثل مهتاب:)

  ,ستاره ,رو ,میکردم ,اون ,فکر ,ستاره ها ,از اون ,بعد از ,    ,فکر میکردم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Rachel محمدمهدی مخبری هاست دانلود طرح جابر منو تو ما تحقیقات در شهرم فرامارکت کانون نشر علم رازا مرجع کامل طرح های گرافیکی و پروژه های دانشجویی